از سال ۱۳۹۵ تا ۱۴۰۱ _ ۵ مرداد برای من روز خاصی بودخاص بود چون تولد کیمیارو جشن میگرفتم ، مهربون ترین دوست ، رفیق ترین دوست ، اونیکه باهاش خوابیدم ، بیدار شدم ، خندیدم ، گریه کردم ، داد زد ، بغل کردم ، تو آفتاب موندم ، برف بازی کردم ، ساحل رفتم ، جنگل رفتم ، خیانت کرد ، بخشیدم ...یادمه همیشه بهش میگفتم که کیمیا اگه یه روزی تو بخوای ازدواج کنی همه کاراتو باهم انجام میدیم ، از لباس بگیر تا آرایشگاه ، خرید ، هیچوقت تتهات نمیزارمنمیدونم چرا هیچوقتم نتونستم تنهاش بزارم با اینکه ضربه های متعدد و پشت هم بهم زد ، شاید چون واقعا من اونو خواهرم میدونستم اخه اون عین خانواده من بود ، آدم که از خانوادش دست نمیکشه ...چند روز پیش متوجه شدم نامزد کرده ...یه پست ایستاگرام من و باخبر کرد از این اتفاق ، اگه بگید خوشحال شدم؟ صادقانه بگم از خوشحالی گریه کردمو هنوزم نمیدونم چرا این دل ساده و احمق من دوسش داره ، با گریه به مامانم گفتم کیمیا ازدواج کرد ... بغلم کرد و فقط سعی کرد آرومم کنه چون اونم میدونست اینم یه زخم دیگست که بهم زدهنمیدونم واقعا این ۶ سال
رفاقت واقعا براش ارزش نداشت؟ که حتما نداشته وگرنه میگفت بهم ...هنوزم برام باورش سخته که بهترین دوستم انقدر غریب شد باهام .راستی زندگی هرچقدرم سخت ولی یه جاهاییش شیرینه ، چون خانواده خوشگل ۳ نفرم باز هم کنار همه ، و من چی دیگه بخوام غیر دیدن خنده مادر و پدرم.به خودت که نشد بگم زیبای بیمعرفت ، خوشبخت بشی کیمیای قشنگم . آخریــن باران هـای اســفند مــاه...
ادامه مطلبما را در سایت آخریــن باران هـای اســفند مــاه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : meslemaah بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 17:03